پنجره اتاق را باز میکنم.
نه به روی خودم
به روی آسمان دلم
تاکه تنهایی آسمان دل را به آسمان طبیعت پیوند زنم.
باز هم بوی هوای تازه به درونم اتاق راه پیدا میکند.
وای که تمام خستگی این همه سال با لبخند یک صدای آشنا از بین میرود
بوی عطر یاس فضا را پر کرده است.
چه مهربان است یاس همسایه.
یادم هست همیشه صبح ها با عطر آن از خواب بیدار میبشدم
و شبها آخرین نفسهای بیداریم را با عطر آن به پایان میبردم
پنجره را باز میکنم.
دستانم را به سوی اسمان بلند میکنم و شکر خدایی را به جا می آورم
که مدتها فراموشش کرده بودم
و از او غافل بودم
در حالی که او همیشه به یادم بود
پنجره را باز میکنم و آرامتر از همیشه
چشمانم را به دنیایی از شادی ونشاط در میان تمام تلخی هایش میگشایم.
من به آسمان امیدوارم.
و به زمین بی اعتنا
.....جان
هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را
هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را
(آره....خیلی راسته!!! منظوره شاعر یک کسی بود، اگه تعداد زیاد باشه جای میگیردو مشکلی نیس
!!!)
ببین عشق چی کار میکنه!!
خدائیش کی از این چیزا میخره و به طرفش میده؟!!!
فک کن!! بریم توی مغازه و بگیم: آقا ببخشید از این افسانه جان یا هاشم جان یه دونه بدید....خیلی ضایعست...ضایع تر اینکه اینو به طرف بدی و طرف بزنه به دیوار اتاقش ....فاجعه تر از همه ی اینا اینه که خودت از عشق طرف ( که شاید تو رو گذاشته و رفته
، یا هست ولی نیست
، یا دوس داری باشه ولی نیس
، یا شایدم نه تو دوس داری باشه نه اون دوس داره
( این مورد کمتر دیده شده که دو طرف نخوان ولی بازم از این چیزا بخرن....ولی عشقه دیگه
!!! خل میکنه آدمو
)) بزنی به دیوار اتاقت....
ولی اعتماد به نفسه ها....خودت واسه خودت بخری و بزنی به دیوار اتاقت و هر دفه که ببینی که نوشته:" ....جان! چشمان تو به من امید به زندگی میدهد
، یا از عشق تو من مردم،مرغم
" ( نمیدونم، یه چی تو همین مایه ها
)...وای چه فازی میده
!!!...در این مورد خرید این چیزا موردی نداره البته اگه روتون میشه برید بخرید
.
جداَ این فروشنده ها وسازنده ها توی نوآوری و خلاقیت یکه یک اندااااا.....با وسایل خیلی ساده، چقدر تمیز فرهنگ سازی میکنن و چقدر فکراشون بازه واسه ساختن ابزار ابراز عشق!!!(اونم چه عشقی
!!)
خدائیش واسه ملت این همه کار هست، بازم ناشکری میکنن!!!
خداخیرشوم بده اونایی رو که متر رو راه اندازی کردند(گیر دادم به متروهااااا
)، واسه خیلی ها اشتغال زایی شد...چه کارمندای مترو...چه کارمندای....(نمیدونم هر چیزی که میخواید اسمشو بذارید)....قسمت خانما که دقیقا بازاره روزه
...هر چی بخواید و خیلی راحت می تونید از مترو خریداری کنید، کافیه سوار مترو بشید، انگار توی بازار قرار دارید( انگار چیه؟!!! خوب بازاره دیگه!!!
) تا آخرش که برید خیلی بهتره، آخه اجناس بیشتری و میبینید و میتونید جنس مورد نظر خود را پیدا کنید(است
)!!!
جالب اینجاست بعضی وقتا مترو اونقدر شلوغ میشه که فقط کله ها بیرونه، اونم در فاصله ی 10 سانتی متری، ولیییییییییی بازم در این فشار شدید این افراد به فروش اجناس خود ادامه میدن(چجوریشو نمیدونم...ولی ادامه میدن دیگه
) به این میگن پول حلال!!!
آهان
بعضی وقتام توی دعوا ها بازم به فروش ادامه میدن و کاری به دعوا ندارن!!!
چن روز پیش توی مترو یه دختره یه مای گری( یک نوع ضربه با پا در کاراته است!!! میخواستم بگم رزمی کارم!!!) به یه خانومه زد، ملت بهت زده مونده بودن تو حرکته دختره( خدائیش خیلی خشانت آمیز بوداااا...حتی نمیتونست خویشتن داری کنه جلو مردم!!! اونم با اون قیافه که هر کی ندونه با خودش میگه:عجب خانم خوشگل
و صد البته مهربونی
!!!!اصن شاید میخواست بگه ورزشکارم
...نمیدونم)....تازه بعد از برخورد پاش با شکم اون خانومه، دختره برگشت گفت:"زدم تا ادب جتماعی یاد بگیری و هل ندی
!!!" من یکی که قانع شدم
!!!! مطمئنم هستم خانمه هم ادب اجتماعی یاد گرفت، هم فرهنگی،هم هنری،و البته از همه بیشتر ورزشی
!!!
زندگی واسه ما ادما مثل دفتره!!!!برگه اولش خوش خط مینویسی و دوست داری به آخرش برسی، وسطاش خسته میشی بد خط می نویسی و هی برگه حروم میکنی اما آخرش که رسید جا کم میاری حسرت میخوری که چرا برگه هاشو حروم کردی!!!
خیلی خستم! حوصله ی هیچ چیزی و ندارم، فقط خواب!!!( فک کنم معتاد شدم! از صب تا شب فقط خوابم میاد
!!!) این امتحانا هم اعصاب من یکی و داغون کرده، یه ماه و خورده ایه داریم امتحان میدیم
، همه امتحاناشون تموم شده و دارن توی تعطیلات میان ترم به سر میبرند ولی ما تا 3 شنبه ی هفته آینده امتحان داریم
!!!
خدا بگم چیکارت نکنه اسرین!!!
هی راه رفتی و گفتی:"تا حالا مشروط نشدی، خدا کنه این ترم مشروط بشی" انگار همون موقع که داشتی دعا واسه بدبختیه من میکردی، فرشته ی آمین گو رد شد و یه آمین بلند گفت......خوشحال باش
!!!دعات گرفت!!! انگار دارم مشروط میشم
...
ای خدااااااااااااااااااااااااااااا!
این انقلاب و چیکار کنم؟!!! این همه نامه و پیغوم وپسغوم واسه استاده نوشتم تا حداقل بهم 15 بده، داده 10!!!
حیفه این همه کلی بازی که واسش در اووردم
.....خدائیش کی تا حالا دیده یکی انقلابشو بشه 10
؟!!! خوبه.....باز تو یه چیزی رکورددار شدم....شایدم اولین نفرم
......چه خلمااااا....به جای اینکه افتخار کنم دارم آیه یاس میخونم
.....از این پس خوشحالم
!!!
فقط تو این حس و حال مترو بازی حال میده!!!
بشینی توی مترو و هر کی رد میشه رو نگاه کنی!! کلی سوژه توشه!! مخصوصا دعواهاش!! یا سوار شدن آقایون!!! امتحان کردن همه ی ایستگاهاشم بد نیس.....شاید بتونم حداقل تو امتحانای ایستگاه شناسی قبول بشم
!!!
واااااااااااای............
هیچی....حسش نیس توضیح بدم....
خوابم میاد....
میدونم این عکسه هیچ ربطی به مطلبم نداره!!!
مگه همه چیز باید ربط داشته باشه؟!!
منتظر بودم ، ولی یک درصدم فکر نمی کردم که بیاد و ببینمش، ولی بازم منتظر بودم!!
با دوستم بودم، خیلی آروم و ساکت بودم، خسته و دل نگران بودم، توی دلم یه چیزی بود یه حسی!!
یکدفعه نفسم گرفت، قلبم تند تند زد، دستم می لرزید، نمی دونم چرا؟!!! نگرانیم بیشتر شد، حس کردم دارم بالا میارم، با دوستم داشتم حرف می زدم ولی یهو حرفم قطع شد، دیگه نتونستم ادامه بدم فقط بهش گفتم"یه لحظه!!" اونم با صدایی که داشت می لرزید!!!! هنوز ندیده بودمش فقط حسش می کردم، حس کردم همین دور و وراست...
فکر می کردم تموم شده!
فکر می کردم فراموش شده!
ولی پس این چه حسی بود؟!! چیزی بیشتر از یک.....
فقط سعی کردم خودمو کنترل کنم! بغضم و قورت دادم، فقط میلرزیدم، دستم یخ کرده بود....فقط همین....
به دوستم گفتم:"بریم؟"
گفت:"تازه اومدیم وایسا ببینم جریان چیه؟!"
گفتم:"خواهش می کنم بریم، اگه نمیای خودم میرم!"
اینو گفتم و رفتم بیرون، وقتی داشتم میرفتم بیرون، حس کردم داره بهم نزدیک میشه،یاد نگاه آخرش افتادم....
پاهام سست شد...محکمش کردم....دلم نمیخواست برم....میخواستم بمونم و ببینمش....حتی اگه اون نخواد....ولی....
بالاخره خودمو به بیرون هل دادم....
دیگه هیچی نمیگم....
فقط....
فقط...
همه چیز تموم شد.....