به دریا میزنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
بجز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر
طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
سلام
دل در خلوتکده بی انتهای شب مشغول نجوایی است عاشقانه با متعال یکتا.
در برابر تمام مشکلات و سختیها ایستادگی میکنم بحول و مدد او
و در فراز و نشیب این روزگار دست نیاز در بر هیچ کس دراز نمیکنم جز آفریدگار دادار.
من همانم که روزی از پیشش آمدم تا دوباره به سویش باز گردم. اما با چه رویی؟
میخواهم آماده شوم بهر ملاقات. امیدوارم مرا بپذیرد...